پروین

تا در انگشتانِ پایش‌ بچرخد
و در مچهایش‌ بپیچد
بر ساقهایش‌ پا گذارد
زانوانش‌ بوسه
و بررانهایش
گونه بساید
قفل را هم
لبی، پیشانی و دعایی.
در لگنش‌ بلغزد، دوری
و بر پهنه شكم بدرخشد، لختی
تا به نافش‌ غروب‌كند
ماه،
كه درمانده باشد
آبراهه آن پستانهای بر همغلتیده را
شیبِ گردنِ در شكیبِ خمیده
و حسرتِ آن لبهای بر همنانهاده را
كه یكی دیگری را می‌طلبد
و آن یك او را
به سایه خویش‌ وانهده.

پروین را خواب برده
و خوابِ مرا آن خطوطِ برنده
نگاه مانده
در آن سطوحِ لغزنده.
سیماب‌بانِ سمین
در خوابها خوشه دیده
تا كی طلوع كند باز
از چاهِ نافش
آن نخشبی دوباره.


14/2/2000

از دفتر «نافۀ بیقراری» ا- ماهان، 2003 نشر البرز