هشتونیمِ سكوت
نور از پنجره بیرونزده
بجای آفتاب
غرولندِ كلاغ تومیآید
انگار نه انگار.
در گزارشِ بازرسِ زمستان هم
منعكسنیست
غوغای درخشانِ گنجشكان
انگار نه انگار.
آه ماشینی از كوچه گذشت ...
دوسهتایی سنگریزه پراند ته سطر
عدهای آمدهاند
عدهای رفتهاند
عدهای مانده
نه پرنده نه رونده
به تاریخِ این شعر نگاهكن
هیچیك تحویلنمیگیرد
سال را امروز از زمستان
دانههای سفیدِ گرسنگی
ریزان.
دری در پلهها بهم خورد
و سه تا نقطه نگاهكن
ریخت بجای یك سطر
انگار حباب
...
دوازدهِ شامپانی
ترقه، فشفشه
پاچهخیزك، جرقه
در آوای بالهای پریشان
خوابهای پریده
انگار ناقوسها
برای سالی مرده
بصدادرمیآیند.
و تبعیدیان
مثلِ پرندگان
ماندهاند
تا جشنِ بهار.
31/12/2011