با آرزوی سالی نو



زنگ‌می‌زدند
حوصله اصلا نداشتم
با این برفِ سوزان
این سوزِ دیرپای‌.‌.‌.
و این هیجانِ عید؟

رفتم اما بازكردم عاقبت
آخ مگر تو به دیدارم آیی ای عشق
دستی به دلِ ما بكشی بگویی
ــ برخیز ای تبعیدی كهنه
این عیدی تو
خودم چیدم
باغِ شاهزاده ماهان
غوغای این بیدمشكها
سر بود از ستاره‌ها و گنجشكها

بنشینی با ما
شرحی از یار بگویی و دیار
دیوهاش‌ چون به تطاول؟
اهریمنش‌ چگونه در چپاول؟
دریغا چنین است ویران
معشوقه اسیر، ایران
كنامِ گرگ و روباه
بر كه افتاد نسلِ شیران

آری ایرانِ ما
همان شاهدختِ زمان
تاجِ آ
بر آغازِ تاریخ
و تو یاری ای عشق
و تو آری ای عشق
دورِ چرخ از واگشت
دوران دیگر
نوروز تاریخ را
فصلِ نو نویسد
متنی دیگر
از آ تا ی
آزادی
آ .‌.‌. زا .‌.‌. دی

26/2/2013




پناه بر آینه چه دردی
و چه‌كنم با این پزشكانِ درمانده
و این سوسكهای ساكت
در شیشه كپسول لییییییز
مثلِ خودشان می‌خورم
سراغشان كه می‌روم

چه‌می‌كند با جمجمه
این لوله اسلحه
مگسك می‌زند و نمی‌كُشد
می‌نشیند و برنمی‌خیزد
كه شیرینی تو!
منی
زایاترم از زنی
خیره به ماه
بی لباسی پلنگی
لخت‌تر از آینه‌ها
پناه بر مهتاب
جیمت را جمع‌كن جهان
نونت را می‌خواهم
دگمه‌اش‌ را مكیده‌ام گشوده‌ام
بارها، هزارها
تیله‌هات را عشق است
به كدام جو بفروشم آن جهان را؟
پناه بر دستانت
كه می‌لرزاند خنده‌هایم خدایان را

دكتر شاخكهایش‌ شكسته
مانده حیرانِ من
رعد می‌زند در كاسه چشمانم
پناه بر واژگان
برق را باید بجوم

9/10/2012

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشمش. حافظ