امروز نُه آوریل
شازده کوچولو هفتاد ساله شده
تقدیم به او و دوستدارانش
اختركِ چندم؟
آنتوان ننوشته
اما كوچكتر بود از تلسكوپی كه
زیرِ پایههاش تنها ساكنِ اخترك خفته.
ــ وای یه اخترشناسِ دیگه!
شازدهكوچولو با خودش گفت
ــ سلام!
هی با توام! چیكار میكنی اون زیر؟ سلام!
خوابی؟ چشبسته چیزمینویسی؟
هراسان، صاحبخانه از جا پرید
یكراست پشتِ تلسكوپش رفت
نشانه به مهمان
كه در آن روشنای نرمِ صبحگاهی
به شاهزادهای خُردسال میمانست
از نگارهای قدیمی برخاستهباشد
ــ تویی آن پیكِ خوبی
كه منت چشم به راهم
سالها
تو آن مرغِ بامِ ملكوتی كه گفتهاند روزی
با خروشِ خورشید مینشینی
بر اختركِ تنهایی من
تو همان ...
ــ نه ببخشین بنظرم اشتبا گرفتین. من چیزه ... فقط اومدم سیاحت. آخه تو اختركِ من
فقط یه گُل بود كه ...
ــ آه میدانم، گُلی كه لطافتِ روحِ ترا تابنیاورد
ــ نُچ ... نه ... آخه تخصیرِ خودمم بود
ــ نه دوستِ من! در این جهانِ بیكران
فقط یك مقصر است و بس!
ــ ها...ن؟ اون كی میتونه باشه؟
ــ برخی خداش نامند
بعضی شیطان
گه سرنوشت گویند
یا بخت خوانندش
به دیاری میكرب
جایی جن
ــ چه بامزه. تا حالا چن تا جواب برا یه سؤال نگرفته
بودم. راسْی، چطوری داشتی تو خواب
چیز مینوشتی؟
ــ خواب كجا بوده؟ آخه من شاعرم، كسب و كارم رؤیا.
ــ شاعر؟ پس این چیچیه؟
ــ ابزارِ نظارۀ جهان.
ــ چی؟ منم داشتی الآن نظاره میكردی؟
ــ همهچیز رو. جهان اشیاء پدیده ضدپدیده زمان مكان
ضدِزمان موجودات انسان
هستونیست خلاصه
حتا خالی رو میشه با این دید
سكوت رو شنید، دل رو چرید.
ــ پس بذار باهاش گُلم رو ببینم.
ــ بیا!
گُلِ من، آه گُلِ من
همه زیبایی كهكشان
در دلِ یك گُل آبشده
گُلِ آن عطر تویی، زنگِ بهاران
آبروی سُرخ تویی
بر خونِ روزگاران
در این جهانِ دودوزه
تویی صنما یگانه
ــ پس خودپسندیش چی؟ خارهاش؟
ــ دوست میدارم
خارهایت را گُلِ من
كه دستانِ تواند
نگهباننند، حریمِ زیبایی تو را
و آزمونند، حقیقتِ عاشق را
می ستایم ترا
غرورِ ترا و زیبایی ترا
و آگاهی ترا، و آگاهی به زیبایی ترا!
ــ غرور؟ آگاهی؟
ــ آره عزیزم، اون زیبایی كه خبر از زیبایی خودش نداشته
باشه، مثه یه تیكه مرمر سرد
و زینتیه. این غروره كه به زیبایی هیجان میده. وانگهی از
خاری بترس كه در دل نشیند!
ــ خاری كه در دل نشیند؟
ــ خارِ هجران. تلختر از خنجرِ خیانت.
اشكِ شازدهكوچولو را تا آنروز كسی ندیده بود.
ــ ببخشین اینهمه خ تو یه جمله بدجوری به كامم خلید.
ــ از فنونِ بلاغت، كه خدایان برانگیخته به حسادت. كاملكنندۀ
معنی، برانگیزنده، گاه
سخت لازم.
ــ آره و سختی لازمها ... راسْی تو كه قلم كاغذ دمِ
دسْته، وردار برام یه برْه بكش.
ــ نقاش نیستم، من نقشِ عالمم.
ــ خُب پس كشیدنِ یه برْه هیچ كاری نباس برات داشتهباشه.
ــ در اختركِ متروكِ من
برْهای هست با چشمانِ قهوهای
در سكوتِ یک سیارْه
آوای این برْه
ناقوسِ زندگیست
در غروبهای اختركِ من
نگاهش خیابانی صمیمی
با عطرِ قهوه
ــ چه بامزه! اما اگه برْهت بلندشه گُلم رو بخوره چی؟ یه
پوزهبند براش جوركن خواهشمیكنم!
ــ برْۀ اختركِ من
عطرِ گُلِ سرخ را
نمیدهد به صد سبزهزارِ خُرم.
ــ جانمی حالا درست شد. اما سبزهزار کجا اخترک فسقلی من
کجا! دلت خوشه ها! داره دیرمیشه،
من دیگه باید برم. ممنون از برْه.
ــ مشتاقِ دیدارِ دوباره.
15/3/2010