بازی نیست دیگر
گذاشته رفته خانه
عبایش‌ را كشیده روی سرش
خوابیده خداوندِ عزْ و جلْ
تیله‌هایش‌ را هم رها‌كرده
همینجور می‌غلتند و زیرمی‌گیرند
مردمِ خراب و خُرد را
ــ خدایا جمع‌كن تیله‌هایت را!
عزْت و جلال
كه خُرخُری هم نیاید از خدایان.
چه دستها، خشكیده در دعا
چه آرزوها، زیرو‌رو در خاكها
و تیله‌های خداوند می‌غلتند قرنها.

چه بازی محشری
كسان می‌توان جلوِ تیله انداخت
چنان لِه كه دودمان بر باد.
و دیگرانی
مست و خُم تا خُم
مالامالِ اسكناس
از تیله‌بازی الهی
ــ خدایا جمع‌كن توله‌هایت را!
از دستِ دعا كه كاری برنیامده گاهی.
كدام است آن مُرتد
كه بشكند تیله‌های خدایان را
جاودانه؟


15/5/2012