اشک خلیفه
بهار تهران
اینجا زمستان است صدای بهار
مُچها جوانه زدند
آسفالت هم سبز شد زیرِ پاها
چارهای نیست
باید شكفت یا مُرد
خواهدگفت گُلِ سرخ.
خون هم لازم نیست
اگر خدا بخواهد
كه اینجا در خوابِ زمستانیش مانده
واكسنِ هاری به سپاهش برساند یا نه.
افسوس
رؤیا ندارد خوابِ خدایان
جوانه هم نمیزنند
نازا یخ بیعشق.
اینجا زمستان است اما
گوشِ جهان شده
صدای سبز،
كه نزدیك است آیا
بهارِ تهران؟
15/2/2011
دین رقاصه
صدای پنجههای باد روی شیشهها
خواب را خُرد میكند، بی حیا
یا هیاهوی دوردستها؟
و فرعون گفت:
»به دنبالِ جهودان چرا بروم
منی كه جاودانهام«
مصر مصر مصر بپاخیز!
مصر میگوید
فرعونِ جهود را به دریا بریز!
و نیل
عصای دستِ كس نشد.
دیریست كه مُرده
خدای موسی. که نمیگویند
میراث اما
خون میكند به دعوا.
رقص
نخلها که اعتصابكردهاند
سنگ و چماق و چاقو
مهمانِ صحنه امروز
گلوله ولی ضدِضرب میزند
ــ اشتران را بزك نكنید!
با صد و یك اشاره
رقاصه مینماید:
معجز منم برادرانِ دین، من
لرزان یا خروشان
شصت تا ران
دو نیلِ روان، پاهایم.
جمهوری رقص
ولی و والی، فرعون و ارتش
خاخام و ملا نمیخواهد
برادری كو؟
یوسفِ بیپیراهنم.
رقاصه گفت و دورِ دگر زد
پیمانه.
2/2/2011