جعبه كویر بیمعنی است
نسیمِ دستان، رقیق
خركهای عاطفه، شوخی
سیمهای رابطه اما محكم
و روی همه اینها
رگبار مضراب كه بگیرد
می‌گویند:
هیس‌! آوای زعفرانها.
اما از دیروز هژده آذر
همه خواهندگفت:
آه فرامرز پایور.

چهاربارانهایش
در دستگاهِ شادی
لیوانهای تشنگی را كه پُركنند
هر بلندگو شهادت‌داده
كه از جاودانگان است او.

هرچند
از گوشه بیداد رفته‌باشد.

10/12/2009
و روزی باز خواهم‌گشت
و بازجوهای بی‌انگشت
به دستانم خیره خواهند‌ماند
سرودیشان خواهم آموخت
شاید بوته‌ای زال‌زالكِ وحشی
از كفهاشان بروید.

زندگی
جلو پنجره‌ها می‌گذرد
و شیشه‌های آبستن
در قابهای پوسیده چوبی
هنوز استوارند
جایی برای خاطره ما نیست
جلادهای بی‌پلك
در اندیشه‌های بی‌غبار غوطه‌ور خواهند‌شد
و مادینگی ماه لبخند خواهد‌زد
و عروسكها در شبانگی نور خواهند‌رقصید.
و من می‌پرسم
موریانه‌های پوكه
حیاط را خواهند‌جوید؟
دیوار را
و میله‌ها را؟

8/3/97


كوچه هرچند خالی است
اما صدای ناله مردانی هنوز می‌آید
نقشِ خشم را بر خشت موریانه نخورده
هیچ بارانی مُهرِ پنجه‌ها را بر دیوار نشُسته‌
و هوا قالب قدمهای مغرورِ زنان را حفظ كرده‌است
دستبندها را باد نمی‌برد.
ما در آیینه‌ای سرخ خلاصه شدیم
زخمی و شرمسار
پنجره‌ها می‌گریند
و ما در حسرت می‌سوزیم.

پیكارِ آیینه‌های تهی
تكثیرِ خلاء خواهد‌بود.


8/2/97
من در سردخانه زندگی‌می‌كنم
چله تیر است و مَلَس‌ جایی
آن بیرون كس‌ و كار اما
زیرِ سنگ و سایه پی ما می‌گردند.
ما؟ تنها نیستم
اینجا من زیاد است. خودتان بشمارید.
همه بیكس‌ و كار، پی چیزی هم نیستیم
یكتا كیسه سیاه نایلون، تخت خوابیده‌ایم.
راستی شما؟ ببخشید بجانمی‌آورم. كس‌ و كارِ منید؟
من؟ خودتان بخوانید بیزحمت
كارتی و نخی به مچِ پای همه‌مان بسته
راستی چه نوشته؟
بیماری؟ تصادف یا طبیعی؟
التفات نفرمایید. دروغِ جلاله است.
خجالت نكشید. نایلونِ قدی را
قدری پایین بكشید
روی سینه اغلب ما، روی همین بیرنگی مرگ
شایعه نیست
سیاهی سوراخِ یك تیر واقعا پیداست
گاهی هم دو سه تا
چله تیر است، می‌بارد.
زیاد حرف‌می‌زنم نه؟
ببخشید مرده که حرف‌نمی‌زند
اما اعتراف باید بكنم من
آنجا سفارتِ مرگ بود آخر
مرا اجیركردند، همه ما را که اینجاییم
و اکنون من
همینی كه روی این كارت نوشته شده
در همین كیسه نایلون خوابیده
به خیانت اعتراف‌می‌كنم، دیگر نیازی به دستگیری هم نیست
راست‌می‌گویم، دیگر اهلِ مدینه دروغ هم نیستم
صادقانه اعتراف می کنم:
من در این سردخانه
به زندگی خیانت‌می‌كنم.


09/7/16
صدای شاعر

قتل

قتل
قتلهای زنجیره‌ای
قتلهای انبوه
و در این پنهانی
این یك پرونده شفاف است.
قتلهای قانونی
خدایان شادِ شادند
و سنگ دوباره سیراب می‌شود.

من خوابم
و تو بیداری
پلكهایم را مكِش
من این كابوس‌ را دیده‌ام
بارها
من از چشمانم می‌ترسم
میان دود و گاز و اشك
مردانِ مورچه‌ای با كاسكت و ماسك و باتوم
و چراغها روشن
یكبارِ دیگر اشغال‌شدیم
فقط شیشه نیست كه می‌شكند
من این كابوس‌ را می‌بینم
كه تو بیدارِ آنی
من از چشمهایم می‌ترسم كه دیده‌اند
چشمی بر آسفالت
ندای آن چشم در همه گرفت
درختی از آن نگاه برآمد
سایه تیره‌اش‌ بر همه خاك لرزان.

پلكهایم را مكِش
من از این كابوس‌ می‌ترسم
كه چشمِ مُرده یك قتل بمانم
درست میانِ خیابان
هرچند قانونی.
و من از خاموشی این ندا می‌ترسم
من از آن فراموشی
من از این وحشت می‌ترسم.

فقط شیشه نیست كه می‌شكند
هوای آینه باید داشت.

23/6/09
ا- ماهان