باوركنید اصلا
حوصلهندارم چهارشنبه
بكشم بر سرِ آتش باز
كه من همه سُرخ
تو چرا زرد ماندی؟
باوركنید دیگر
بس است كابوسِ بیداری:
خلیفه بر تختِ تهران
در خوابِ شاهنشهی.
باوركنید شیرینی نوروز
خشكید بر سفرۀ رؤیا:
چندین بهار رفت و
خرسِ زمان
در آستینِ اللْه خواب.
والعصر كه اللْه را هم
سرآید زمان
روزی كه زنجیر جوانهزند
بر مُچهای كنیزان و بردگانش.
باوركنید اصلا
حوصلۀ اینهمه قهرمان هم ندارم
وقتی خدای قهار
شمشیر دستگیرد یا باتوم
حرفِ حسابش
خطابههای محمدخانِ اخته
یا خطبههای سیدعلی شلخته.
باوركنید میترسم
با قهقهۀ قحبۀ تاریخ میلرزم:
دیوانه طرابلسی هم
دیوِ خودی شود
یا بیبیالیزابت
سی سی کنان باز
تهكشیده باشد كرِمپودرِ نفتیاش.
خرسِ زمان مُردهای؟
سیودو خواب
بس نیستت؟
برخیز به فریادِ یاران!
حیف است تا نبینی
باز بهارِ تهران.
9/3/2011
پیروز باد نوروز
اــ ماهان